نيليانيليا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

نيليا دختر نيلگون

انتهای 91

سلام سلام سلام روزهای شلوغی که هم برامون شاد بود هم پر استرس به خوبی و خوشی سپری شدن عروسی دایی که عالی بود با وجود خاله لیلا و عمو حمید.ازمون بابا هادی که راضی بود و میگه امیدی هست ازمونک من که با وجود اینکه خونده بودم ولی از نظر روحیه کم اورده بودم رو خوب دادم منم میگم امیدی هست خونه تکونی هم کردیم کم و بیش. الانم وسایلمونو جمع کردیم که بریم سفر.انشاالله سال تحویل مشهدیم.بعدشم شمال سرزمین رویاهای من.بالاخره بعد ٣ سال که ازدواج کردیم این اولین دفعه ست که میریم .میریم که دنیای شیرین کودکیمو به بابا هادی نشون بدم با همه خاطراتی که برام زنده ن.میریم که حالا که یک خونواده کامل هستیم چند روزی رو با...
28 اسفند 1391

اين روزها

اين روزها شلوغ و سريع در حال گذرند اين روزها همه در پي تدارك مراسم عروسي دايي در رفت و آمدند اين روزها نيليا حساب  ددر رفتن هايش از دست ما خارج شده كه مامان جون و باباجون و خاله و مامان هريك نوبتي ددر ميبرند تا ديگري به كارهايش برسد گاه به تنهايي به خانه پدربزرگش مي رود تا رسم ادب را بجا اورده دلتنگي انها را رفع كند. در ماشين با مردم ارتباط برقرار ميكند و در پاساژها همچون ادم بزرگها از مغازه اي درامده و به مغازه ي ديگر ميرود با كلي ذوق. اين روزها همه منتظر امدن خاله ليلا و عمو حميد هستن تا شادي خانوادگيمان دوچندان شود اين روزها بابا هادي سخت تلاش ميكند براي آزموني مهم و جانفرسا كه تنها دو سه ساعتي ما را كنار هم مي نشاند ...
13 اسفند 1391
1